همه چیز از همه جا برای تو

دنیای سرگرمی های خاص خاص

همه چیز از همه جا برای تو

دنیای سرگرمی های خاص خاص

پسره میره خواستگاری، اسم دختره پروانه بوده ولی پسره قاط زده بوده، یک بند بهش میگفته آهو خانوم! خلاصه وقتی دختره میاد چایی تعارف کنه، پسره میگه: دست شما درد نکنه آهو خانوم! دختره شاکی میشه، میگه: بابا اسم من پروانه‌ست نه آهو.پسره میگه: ای بابا فرقی نداره... حیوون حیوونه دیگه!

49-  یه بچه مومنی سنگ مینداخته تو صندوق صدقات، ازش میپرسن: بابا این چه کاریه میکنی؟! میگه: میخوام به انتفاضه کمک کنم!



میخواستن الهی قمشه‌ای رو ترور کنند، تو سشوارش بمب میگذارن!

52- تو تبریز حکومت نظامی بوده، یارو سروانه به سربازش میگه که تو اینجا کشیک بده، از هفت شب به بعد هرکسی رو خیابون دیدی در جا بزنش. حرفش که تموم میشه، تا میاد بره سوار ماشینش شه، میبینه صدای گلوله اومد. برمیگرده میبینه سربازه زده یک بدبختی رو کشته! داد میزنه: احمق! الان که تازه ساعت پنج بعد از ظهره! سربازه میگه: ایلده قربان این یک آدرسی پرسید که عمراٌ تا ساعت نه شب هم پیداش نمیکرد!

54- به ملانصرالدین میگن: میدونی امام حسین کجا دفن شده؟ میگه: نه. میگن: کربلا. میگه: ای خوشا به سعادتش!

56- سه تا رفیق رفته بودن ایستگاه راه‌آهن، تا میرسن تو یهو قطار حرکت میکنه، اینها هم میگذارن دنبال قطار حالا ندو کی بدو! خلاصه بعد از هزار بدبختی، یکیشون میرسه به قطار و میپره بالا و دستشو دراز میکنه دومی رو هم سوار میکنه، ولی سومی بندة خدا هرچی میدوه نمیرسه. خلاصه خسته و کوفته برمیگرده تو ایستگاه، یک بابایی بهش میگه: آقاجان چرا اینقدر خودتونو خسته کردید؟ قطار بعدی نیم ساعت دیگه حرکت میکنه، وامیستادید با اون میرفتید. پسره نفس زنان میگه: منم نمیدونم! والله من فقط قرار بود برم، اون دوتا رفیقام اومده بودن بدرقم!

57- یه نفر میره زیر ماشین، رفقاش با دمپایی و سنگ میزنن درش میارن!

60- دو نفر رفته بودن شکار، اولی از دور یک شیر میبینه، نشونه میگیره میزنه... تیرش خطا میره و میخوره به دم شیره. شیره هم شاکی میشه، میدوه طرفشون که سرویسش کنه. اولی جنگی میره بالای درخت، میبینه رفیقش همینجور اون پایین واستاده، بهش میگه: بابا بیا بالا، الان میاد دهنتو سرویس میکنه. یارو یک نگاهی بهش میکنه، میگه: برو گمشو ! مگه من زدم؟!

62- یه پشت کنکوری ادعای پیغمبری میکرده،رفیقاش بهش میگن: بابا همینجوری که نمیشه! باید بری چهل روز بشینی تو غار، تا از خدا برات وحی بیاد. خلاصه جوونک میره، دو روز بعد با دست و پای شکسته و خونی مالی برمیگرده!  رفیقاش میپرسن: چی شده؟! یارو میگه: ما رفتیم تو غار، یهو جبرئیل با قطار اومد!

63- یک بابایی داشته از سر کار برمیگشته خونه، یهو میبینه یک جمع عظیمی دارن تشییع جنازه میکنند، منتها یجور عجیب غریبی: اول صف یک سری ملت دارن دو تا تابوت رو میبرن، بعد یک یارو مرده با سگش راه میره، بعد ازون هم یک صف 500 متری ملت دارن دنبالشون میرن. یارو کف میکنه، میره پیش جناب سگ دار، میگه: تسلیت عرض میکنم قربان، خیلی شرمندم... میشه بگید جریان چیه؟ یارو میگه: والله تابوت جلوییه خانممه، پشتیش هم مادر خانومم... هردوشون رو دیشب این سگم پاره پاره کرده! مرده ناراحت میشه، همینجور شروع میکنه پشت سر یارو راه رفتن، بعد از یک مدت برمیگرده میگه: ببخشید من خیلی براتون متاسفم، میدونم الانم وقت پرسیدن اینجور سوالا نیست، ولی ممکنه من یک شب سگ شما رو قرض بگیرم؟! مرده یک نگاهی بهش میکنه، اشاره میکنه به 500 متر جمعیتی پشت سر، میگه: برو ته صف!

64-  یه  مشنگی یهو  بی هـوا  میاد تو اتاق ، خفه میشه!    

65- بامشاد دنبال دزد میکنه، از دزده جلو میزنه!

66-  آقا خشایار آتیش میگیره میمیره فولاد  در مغازش میزنه به علت پدر سوختگی مغازه تعطیل است

68- بهروز میره مسابقة قرائت قرآن، شلوار ورزشی میپوشه!

69-  خشایار فولاد رو میگذاره دانشکده افسری، رفیقاش بهش میگن: بابا  اینکه درسش خوب بود، میگذاشتی دکتری، مهندسی چیزی میشد، خشی میگه: آخه میخوام وقتی درسش تموم شد باهم کلانتری باز کنیم!

70- یاسمن گل بانو  صبح از در خونه میاد بیرون، میبینه سر کوچه یک پوست موز افتاده، با خودش میگه: ای داد بیداد، باز امروز قراره یک زمینی بخوریم!

72- یارو سرش میخوره به میلة وسط اتوبوس، جا به جا ولو میشه کف اتوبوس. بعد از چند لحظه، چشماشو باز میکنه میبینه ملتی که واستادن بالا سرش میله رو گرفتن، میگه: ولش کنین ببینم چی میگه!

74- مشنگه میره پیتزا فروشی، میگه: ببخشید پیتزا بزرگ چنده؟ یارو میگه: 3000 تومن. مشنگه یکم بالا پایین میکنه، میگه: پیتزا متوسط چنده؟ یارو میگه: 1500 تومن. باز مشنگه یوخده با پولای جیبش ور میره، میگه: پیتزا کوچیک چنده؟ یارو میگه: 700 تومن. مشنگه دست میکنه تو جیبش یک صد تومنی درمیاره، میگه: قربون دستت داداش، یک جعبه اضافه به ما بده!

75- دو نفر میرن تهران یک فولکس قورباغه ای میخرن، برمیگردن طرف خونه . نزدیکای شهرشون یهو فولکسه خاموش میشه، هرکار میکنن دیگه روشن نمیشه. یکیشون برمیگرده به اون یکی میگه: برو نگاه کن ببین ماشین چه مرگش زده. طرف میره درِ کاپوتو باز میکنه، یک نگاه میکنه با تعجب میگه: اوه کریم ! بیا که ماشین موتور ا! نداره!  خلاصه اولی پیاده میشه میاد یک نگاه میندازه، میگه: برو از صندوق عقب ابزار بیار، خودم درستش میکنم! خلاصه یارو میره درِ صندوق عقب رو وا میکنه، یهو داد میزنه: اوه کریم ! بیا که از تهران تا اینجا دنده عقب اومدیم!

76- یه عاشقی  از طبقه صدم یه ساختمون می‌پره پایین، به طبقه پنجاهم که میرسه میگه: خب الحمدالله تا اینجاش که بخیر گذشت!

77- زن مشنگه دو قلو میزاد،‌ مشنگه میره صورت حساب بیمارستان رو حساب کنه،‌ به یارو میگه:‌ حاج آقا ارزون حساب کن هردوشو ببرم!

78- یه ندید بدید میره واسه تلفن همراه ثبت نام میکنه، بهش میگن: تا سه ماه دیگه بهت تحویل میدیم. آقا با کلاسه هم رو کمربندش یه پرچم میزنه : به زودی دراین مکان یک عدد موبایل افتتاح خواهد شد!

79 - سیاه پوسته میچوسه ، زنش تا یک هفته دوده پاک میکرده

80- بعد از سالها جعبه سیاه تانکی که حسین فهمیده رفته بود زیرش رو پیدا میکنن، توش آخرین جملات حسین ضبط شده بود که میگفته: "...حاجی جون مادرت هل نده،...ده حاجی هل نده! نامرد،  این همه نارجک چرا بهم بستی، یک وقت بلا ملا سرم میاد.... حــــــــاجـــــی!

81- طرف با دو تا خیار در دست میره توی یک بقالی، میگه:حاج آقا خیارشور داری؟ بقاله میگه: بله. طرف میگه: پس ولک بی زحمت این دوتا رو هم بشور!

82- یه خونه خرابی پکر و ناراحت نشسته بوده تو یک عرق فروشی و همین جور یک ساعت تمام داشته گیلاس عرقشو نگاه می‌کرده. یارو جاهله با خودش میگه بگذار یکم بخندیم، میره جلوی طرف ، گیلاس عرقشو برمیداره، یه نفس میره بالا. یارو  اول یک نگاه غمناک به جاهله میکنه، بعد یهو میزنه زیر گریه! جاهله ناراحت میشه:‌میگه: بابا بیخیال،‌ شوخی کردم ! جون حاجی..اصلاً‌  الان یدونه مَشتی‌شو برات میگیرم، مهمون من! یارو در حین هق هق میگه: نه داداش، تقصیر تو نیست. اصلاً‌ امروز بدترین روز زندگی منه! اولش صبح خواب موندم دیر رسیدم سرکار،‌ رئیسم هم بیرونم کرد! ‌بعد اومدم برگردم خونه، ‌دیدم ماشینم رو دزد برده! رفتم کلانتری، ‌گفتن کاریش نمی‌تونن بکنن...بعد تاکسی گرفتم رفتم خونه یهو دیدم کیف پولم رو گم کردم، ‌یارو راننده تاکسیه هرچی از دهنش درومد بارم کرد .. بعد رفتم تو خونه، دیدم خانم با سه تا از همسایه‌ها تو رختخوابن! آخر تصمیم گرفتم خودمو بکشم، ‌که یهو تو اومدی لیوان سمم رو تا ته خوردی!

83- بابای فولاد میمیره، مجلس ختمش رفیقاش همه میان بهش تسلیت میگن. فولاد خیلی احساساتی میشه، میگه: به خدا خیلی زحمت کشیدین تشریف آوردین، ‌شرمنده کردین... ایشالله ختم پدرتون جبران می‌کنم!

84- زنِ آپاندیسش رو عمل کرده بوده، بعد از عمل شوهرش میاد ملاقاتش. منتها زنه هنوز خوب بهوش نیومده بوده و داشته زیر لب هزیون می‌گفته: احمق...بی‌شعور...عوضی! یک دکتری داشته از اتاق رد میشده، میگه: خوب به سلامتی مثل اینکه خانمتون به هوش اومده و داره باهاتون حرف میزنه!

85-  ( یاسمن گل بانو ) خودشو میزنه به کوچة علی چپ، گم میشه!

86- تو یکی از دهات ملت برای بار اول کیوی میبینن، میرن از ملای ده میپرسن این چیه؟ ملاهه یکم میره تو نخ کیویه، بعد میگه: تخم مرغیش، که تخم مرغه! ولی من نمی‌فهمم چرا موکتش کردن؟!

87- از پرسپولیسی میپرسن بنفش چه رنگیه؟ میگه: قرمز دیدی ؟!  آبیش !

91- یه مسئولی  داشته رادیو پیام گوش میداده،‌ گزارشگره میگفته: راه بهارستان به امام حسین بسته‌است، راه انقلاب هم به امام حسین بسته‌است... ‌طرف میگه:‌ باشه بابا بستس که بستس، دیگه چرا هی به امام حسین قسم میخوری؟!

92- یه دانشمنده مثل من یه تیکه یخ گرفته بوده بالا، ‌داشته خیلی متفکرانه بهش نگاه می‌کرده. رفیقش ازش میپرسه: چیرو نگاه میکنی؟ طرف میگه:  ازش آب میچیکه ولی معلوم نیست کجاش سوراخه!

93- به یکی میگن یک معما بگو، میگه اون چیه که زمستونا خونه رو گرم میکنه تابستونا بالای درخته ؟! یارو هرچی فکر میکنه جوابشو پیدا نمیکنه، میگه: نمیدونم، حالا بگو چیه؟ همون یکی  میگه بخاری!  یارو کف می‌کنه، میگه: باباجان بخاری زمستونا خونه رو گرم میکنه ولی تابستونا چه جوری بالای درخته ؟  باز هم همون یکی میگه: بخاریِه خودمه دوست دارم   بگذارمش بالای درخت!   اکـــــی

95- یارو توی اتوبوس بین شهری نشسته بوده، میره به راننده میگه: آقای راننده واسه کی داری رانندگی می‌کنی؟! اینا که همه خوابن!

97- پسره زنگ میزنه خونه دوست دخترش، بابای دختره گوشی رو ور میداره. پسره میگه: ببخشید غزال خونست؟!‌ باباهه هم شاکی میشه فحش خوار مادر رو میکشه به پسره ! چند روز بعد دختره پسره رو تو خیابون میبینه،‌ میگه: ‌بابا چرا ضایع بازی  در میاری؟!  وقتی بابام ور میداره، ‌یه چیزِ بی‌ربط سر هم کن بگو. پسره هم میگه ‌باشه . دفعه بعد که زنگ میزنه، باز باباهه گوشی رو ور میداره.‌ پسره هول میشه، میگه: ببخشید اونجا میدون انقلابه ؟! یارو میگه: آره چی کار داشتی؟!  میگه: ببخشید، غزال خانم هستن؟!

98- یک سال، یک ماه از محرم گذشته بوده ولی هنوز تو شهر صدای سینه‌زنی میومده. مردم میرن پی ماجرا، میبینن دسته دیوانه ها تو کوچه بن بست گیر کرده 

99- سیگاریه میره لباس فروشی،‌ میگه:‌ ببخشید شلوار نخی دارید؟ یارو میگه:‌بعله.  طرف میگه: بی‌زحمت دونخ بدین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد